صاحب اقرب الموارد در ذیل ذعرهمی نویسد: ذعره پرندۀ کوچکی است در درخت می نشیند و دمش را تکان می دهد و هرگز دیده نمی شود مگر در حال ترس و آن در نزد عامۀ بلاد ما به ام صفیده معروف است
صاحب اقرب الموارد در ذیل ذُعَرَهمی نویسد: ذعره پرندۀ کوچکی است در درخت می نشیند و دمش را تکان می دهد و هرگز دیده نمی شود مگر در حال ترس و آن در نزد عامۀ بلاد ما به ام صفیده معروف است
کنیۀ یکی از دختران امام جعفر صادق بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230) (مجمل التواریخ و القصص ص 456) از دختران امام موسی بن جعفر بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 457)
کنیۀ یکی از دختران امام جعفر صادق بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230) (مجمل التواریخ و القصص ص 456) از دختران امام موسی بن جعفر بود. (از مجمل التواریخ و القصص ص 457)
فاطمه یا قریبه، دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر. از زنان امام محمد باقر و مادر جعفر صادق و زنی پرهیزکار بوده. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230). و نیز رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 154 و تذکرهالخواتین ص 59 شود دختر ابی قحافه تمیمی. خواهر ابوبکر خلیفۀ اول. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 265 شود
فاطمه یا قریبه، دختر قاسم بن محمد بن ابوبکر. از زنان امام محمد باقر و مادر جعفر صادق و زنی پرهیزکار بوده. (از ریحانه الادب ج 6 ص 230). و نیز رجوع به خیرات حسان ج 1 ص 154 و تذکرهالخواتین ص 59 شود دختر ابی قحافه تمیمی. خواهر ابوبکر خلیفۀ اول. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 265 شود
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد. طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد: ای شاخ گل شکستۀ طرف کلاه تو وی شانه دام کندۀ زلف سیاه تو. ملامفید بلخی (از آنندراج)
که دم او را کنده باشند. کنده دم، ضرب دیده. شکست خورده. صدمه یافته. موهون. خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است. (از یادداشت مؤلف) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم. (تاریخ بیهقی). - دم کنده شدن، شکست خوردن و خوار و بدنام شدن: و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). - مار دم کنده، ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی. - ، کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد: علی تکین دشمن است به حقیقت، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین، مار دم کنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. (کلیله و دمنه). - مثل مار دم کنده، کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف)
که دم او را کنده باشند. کنده دم، ضرب دیده. شکست خورده. صدمه یافته. موهون. خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است. (از یادداشت مؤلف) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم. (تاریخ بیهقی). - دم کنده شدن، شکست خوردن و خوار و بدنام شدن: و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). - مار دم کنده، ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی. - ، کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد: علی تکین دشمن است به حقیقت، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین، مار دم کنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. (کلیله و دمنه). - مثل مار دم کنده، کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف)